اصول نظام جمهوری اسلامی از دیدگاه امام خمینی در کلام رهبری
نویسنده:
سیدعلی خامنه ای
امتیاز دهید
متن سخنرانی به مناسبت دوازدهمین سالگرد رحلت امام خمینی
بیشتر
آپلود شده توسط:
MTOM
1389/02/23
دیدگاههای کتاب الکترونیکی اصول نظام جمهوری اسلامی از دیدگاه امام خمینی در کلام رهبری
یک خواهشی دارم ، و اونم اینه که نذاریم عقاید شخصی خودمون باعث بشه چشم رو روی حقیقت ببندیم ، حالا در هر زمینه ای که میخواهد باشد ...
ای کدخدا با من سر یک میز بنشین
بیرون کن از دل آن کدورت های دیرین
نسبت به من بی اعتمادی؛ شرمسارم!
این بار اما اختیار تام دارم
از من نترس «آن مرد» وحشتناک رفته
پاشیده آنکه روی میزت خاک، رفته
با من توافق کن!، که من حالا رئیسم
اصلآ خودت هر چه بگویی می نویسم
من را فرستاد آنکه در تعلیق خُبره ست
بوشهر را ده سال قبل از این خودش بست
اصلآ برای جلب اطمینانت این بار
گفتم نطنز و آب سنگین افتد از کار
بر کارهامان هم گر اطمینان نداری
دادم مجوز تا کنی دوربین گذاری
هر روز خواهی سرزده هر جا بیایی
گویم پذیرایی شوی با کیک و چایی
بد می شود من را فرستی دست خالی
«پیچ بوئینگی!» لااقل، محض قاقالی
روی تو را من در ژنو خود باز کردم
در «گام اوّل» عشق را ابراز کردم
با این که خیلی مانده تا گام نهایی
مطرح کنی همجنس بازان بهایی
با من توافق کن!، وگرنه دور آتی
جای ژنو باید بیایی آلماتی
من را نبین دائم فقط در حال خنده
آن مرد ریشو خواهد آمد جای بنده!
گیاه ، از رستن
تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی
فغان! که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسپیان
باز می آمدند.
باش تا نفرین شب از تو چه سازد... !
اگر مرورگر بطور خودکار شمارا منتقل نکرد، اینجا کلیک کنید!
دیگه عادت کردم به دیدن این پیغام
نمی دونم چه هیزم تری به مسئولان سایت فروختم که فقط همین امکان نظر دادن رو برام باقی گذاشتند، خب شاید من بخوام این کتاب رو تایید!! کنم...
فکر نکنم مولف این کتاب ، از کتابناک شکایت کنه !
نهانی دستش اندر دست مرگ است
مبادا پوزه ات بیرون بماند
که بیرون برف و باران و تگرگ است
نه قزاقی ، نه بابونه ، نه
پونه
چه خالی مانده سفره ی جو کناران
هنوز ای دوست ، صد فرسنگ باقی ست
ازین بیراهه تا شهر بهاران
مبادا چشم خود برهم گذاری
نه چشم اختر است این ، چشم گرگ است
همه گرگند و بیمار و گرسنه
بزرگ است این غم ، ای کودک ! بزرگ است
ازین سقف سیه دانی چه بارد ؟
خدنگ ظالم
سیراب از زهر
بیا تا زیر سقف می گریزیم
چه در جنگل ، چه در صحرا ، چه در شهر
ز بس باران و برف و باد و کولاک
زمان را با زمین گویی نبرد است
مبادا پوزه ات بیرون بماند
بخز در لاکت ای حیوان ! که سرد است! »